آيا
فدراليسم به
تجزيه ايران
منتهي خواهد
شد؟
ظاهرا
كلمه
فدراليسم به
مشام سياسي
بسياري از
هموطنان
واژه
نامطبوعي
است و آن را
سيستم مطمئن
و مناسبي
براي اداره
امور كشور ما
نمي دانند.
موافقان و
مخالفان
سيستم
فدراليسم
بدون تجزيه و
تحليل علمي،
تاريخي و
عيني سيستم
هاي مختلف
فدرال در بيش
از بيست و
پنج كشور
دمكراتيك
دنيا و
برآورد
متناسب بودن
آن براي
ايران ِ
آينده، با
اتكاء به
برداشت هاي
ذهني، از
مواضع خود با
قاطعيت و گاه
با تعصب
دفاع مي كنند.
هدف اين
مقاله به دور
از هر گونه
توجيه و يا
انكار جهت
دار
فدراليسم،
اگاهي رساني
و كالبد
شكافي موضوع
بحث انگيز
فدراليسم مي
باشد تا
هموطنان با
بطن مطلب
آشنايي
بيشتري پيدا
كنند. مخالفت
با فدراليسم
از دريچه
آگاهي و دانش
مي تواند
معقول و قابل
درك باشد،
بشرط آنكه
منطق و برهان
مخالفت فقط
بر اساس تعصب
و ترس نباشد.
واژه
فدراليسم
نه مقدس است
و نه مترادف
با دمكراسي.
كشورهايي
نظير اتحاد
جماهير
شوروي سابق و
يا يوگسلاوي
سابق قانونا
فدرال
ناميده مي
شدند، اما در
عمل
ديكتاتوري
مركزي بودند
و ولاغير.
فدراليسم
ربطي به نوع
نظام حكومتي
( سلطنتي و يا
جمهوري)
ندارد.
بعنوان مثال
كشورهاي
فدرال نظير
بلژيك،
مالزي و
كانادا
سلطنتي
هستند در
حاليكه
آمريكا،
آلمان و
هندوستان
جمهوري هاي
فدرال هستند.
برخي از
كشورها نظير
آمريكا و
سوئيس و تا
حدي مالزي از
طريق به هم
پيوستن
ايالات
مستقل بوجود
آمده اند در
حاليكه اكثر
كشورهاي
فدرال (هندوستان،
نيجريه،
كانادا)
بعد از
رهايي از
استعمار و يا
با رفراندم و
تغيير قانون
اساسي
سيستم
متمركز (
اسپانيا،
بلژيك،
اتيوپي)
بوجود آمده
اند. تقسيمات
ايالت ها و
استان ها مي
تواند بر
اساس ويژگي
هاي تاريخي،
بافت فرهنگي،
قومي و زباني
(بلژيك،
نيجريه؛
سوئيس،
مالزي،
هندوستان،
اتيوپي) و يا
صرفا
جغرافيائي و
استاني (آمريكا،
آلمان،
استراليا)
باشد. البته
نظام فدرال
نامتقارن كه
در آن بعضي
استان ها و
ايالت ها
هويت و ويژگي
هاي متغيري
دارند
مي تواند
مخلوطي از
مرزبندي هاي
استاني
مابين استان
هاي همگون و
ايالت هايي
با بافت ويژه
قومي زباني و
فرهنگي باشد.
نظير
اسپانيا كه
در آن مناطق
گاليسيا،
كاتالونيا و
باسك
خودمختاري
خاص خود را
دارند. در
پرتقال دو
منطقه
خودمختار (آزورز
و مدئيرا) و
دوازده
استان همگون
وجود دارد.
در تانزانيا
ايالت
زنگبار(زانزيبار)
از
خودگرداني
داخلي (خودمختاري)
بهره مند است.
در نظام هاي
فدرال دوال(دوگانه)
نظير كانادا
ايالت ها
بيشترين
خودمختاري
در امور
داخلي خود را
دارند، در
حاليكه در
نظام هاي
فدرال
كواپراتيو(تعاوني)
درجه بالايي
از همكاري
بين دولت
مركزي و "دولت"
ايالتي
چه از لحاظ
افقي (قواي
مقننه؛
مجريه و
قضايي
ايالتي و
كشوري) و چه
از لحاظ
عمودي (
شوراي روستا،
شوراي شهر،
شوراي استان
و يا مجلس
ايالتي،
پارلمان ملي
كشور و دولت
مركزي) وجود
دارد. در
نتيجه مي
توان گفت كه
نظام هاي
فدرال
مختلفي در
دنيا وجود
دارند كه هر
كدام ويژگي
خاص خود را
دارند.
كشورهاي
اسكانديناوياي
فدرال
نيستند، اما
با اتكا به
سيستم غير
متمركز
مبتني بر
كمون هاي
منطقه اي، و
استانهاي
خودمختار
دست كمي از
نظام فدرال
ندارند. مثال
زنده تر شايد
بريتانيا
باشد كه اسم
فدرال را يدك
نمي كشد؛ اما
مناطق قومي
آن نظير
اسكاتلند،
وئيلز، و
ايرلند از
خودمختاري
داخلي بسيار
بالايي
برخوردار
هستند. عده اي
معتقدند
ايران اولين
كشور فدرال
در تاريخ بشر
بوده است.
نظام هاي
ساتراپي
هخامنشي،
اشكاني و
ساساني بر
اساس ساتراپ
هاي خود
مختار (حاكميت
هاي منطقه اي)
كه هر كدام
شاه خود را
داشتند،
پايه گزاري
شده بودند.
رهبر دولت
مركزي ايران
شاه همه
شاهان (شاهنشاه)
ممالك
محروسه
ايران بود.
اين نظام غير
متمركز با
حمله اعراب
به ايران و
استقرار
خلافت
اسلامي از
بين رفت. در
اولين قيام
موفق
ايرانيان
يعني در
انقلاب
مشروطيت
قانون اساسي
ايران بر
اساس عدم
تمركز قدرت و
برپايي
انجمن هاي
ايالتي و
ولايتي در
ممالك
محروسه
ايران شكل
گرفت. اصل
نود تا نود و
سوم قانون
اساسي
مشروطيت مي
گويد: " در
تمام ممالك
محروسه
انجمن هاي
ايالتي و
ولايتي
بلاواسطه از
طرف اهالي
انتخاب مي
شوند و اين
انجمن ها
اختيار
نظارت تامه
در اصلاحات
راجعه به
منافع عامه
دارند". صد
سال پيش كه
ملت ايران
انقلاب كرد و
نظام ايالتي
ولايتي را
برگزيد،
بسياري از
كشور هاي
فدرال
امروزي نظير
مالزي،
هندوستان،
نيجريه ،
پاكستان،
امارات
متحده عربي و
غيره وجود
نداشتند. در
نتيجه
آنهايي كه
ادعا مي كنند
ما از نظر
فرهنگي عقب
مانده هستيم
و ظرفيت
پذيرش نظام
فدرال را
نداريم، خلط
مبحث مي كنند.
تجربه همه
كشورهاي
فدرال عملاء
و علناء ثابت
كرده است كه
فدراليسم
باعث پيشرفت
مي شود؛ و نه
اينكه
پيشرفته
بودن لازمه و
يا پيش شرط
فدراليسم
است.
متاسفانه در
طي صد سال
اخير
مستبدان
حكومت مركزي
قانون
مشروطه
تمركززدا را
زير پا
گذاشتند و
تحت شعار هاي
نظير
استقلال،
حاكميت ملي،
صيانت از
تماميت ارضي،
يكپارچگي
ملي، وحدت و
اقتدار ملي و
غيره، و از
طريق ادامه
سانتراليسم
خشن متمركز
در تهران و
قم ايران را
به سياهچال
قرون وسطاي
مذهبي سوق
دادند. ما
ايرانيان
نيز دو راه
بيشتر
نداريم. يا
با به آغوش
كشيدن
دمكراسي و
حكومت مردم
بر مردم در
تمام سطوح و
همه شئون
مملكتي و رد
هر گونه
تمركز قدرت
مطلق در يد
حكومت مركزي
كه تا كنون
مظهر سركوب،
فساد،
بيعدالتي و
عقب ماندگي
ايران بوده؛
مملكتي
متمدن
بسازيم كه در
آن همه با
عشق واقعي به
وطن و برابري
و آزادي
زندگي كنند.
و يا اينكه
عده اي "از ما
بهتران" با
هدفي مشخص
وبا طرح
موضوعاتي
نظير خطر
تجزيه و غيره،
ما را نسبت
به ستم مضاعف
بر عليه
ديگران بي حس
و بي اعتناء
نموده و با
تداوم
استبداد
حكومت
خودكامه
مركزي به
اهداف خود كه
همانا سركوب
همه ملت
ايران است
برسند؛ كه
متاسفانه در
عرض صد سال
اخير
اينگونه
بوده است.
آنهايي كه به
دمكراسي
اعتقاد
دارند، بايد
بدانند كه
دمكراسي در
خلاء ايجاد
نمي شود. يك
جامعه
دمكراتيك
بايد يك
ساختار و
سيستم تصميم
گيري اجرائي
و يا دولتي
غير متمركز
بر اساس
برابري، اصل
مشاركت،
تقسيم قدرت و
ضد تبعيض
داشته باشد.
در ايران
استبدادزده
مردم اقصي
نقاط ايران
حق دارند كه
رئيس جمهور
كشور را
انتخاب كنند؛
اما حق
انتخاب
بخشدار ده
خود و يا
فرماندار
شهر خود و يا
استاندار
استان خود را
ندارند. در
ايران
استبداد زده
بعنوان مثال
يك بلوچ آزاد
است كه زبان
انگليسي،
فرانسوي،
عربي و يا
روسي و
اسپانيايي
را ياد بگيرد؛
اما حق ياد
گرفتن زبان
مادري خود را
ندارد. در
ايران
استبداد زده
اگر يك هموطن
بلوچ در شهر
خود
پلاكاردي را
بدست بگيرد
كه بر روي ان
نوشته شده
است "من به
زبان مادري
خود افتخار
مي كنم"،
بلافاصله
دستگير،
شكنجه و
زنداني مي
شود. اما اگر
يك هموطن
فارس زبان در
اصفهان و يا
تهران دقيقا
همين كار را
بكند؛ مورد
تحسين و
تشويق قرار
مي گيرد. نگراني آن
دسته از
هموطنان كه
مخالف
فدراليسم و
بخصوص
فدراليسم
جغرافيايي
قومي هستند،
نيز موضع
مشروع و قابل
دركي است كه
طرفداران
فدراليسم
بايد با
متانت و
احترام
متقابل به آن
بپردازند.
دغدغه هاي
هموطنان
دگرانديش و
نگراني آنها
را نمي توان
و نبايد با
انگ هايي
نظير شونيسم
فارس و غيره
ناديده گرفت.
ايران به
مثابه يك
قالي تاريخي
رنگارنگ
سرزمين
اقوام و
مذاهب
مختلفي بوده
و هست. حال به
هر دليلي كه
بوده اما
واقعيت
امروزه اين
است كه
بسياري از
استانهاي
ايران از نظر
قومي و
زباني مخلوط
هستند.
بعنوان مثال
اكثر آذري
هاي ايران در
آذربايجان
زندگي نمي
كنند. بسياري
از شهرهاي
كردنشين در
آذربايجان
غربي قرار
دارند و نه
در كردستان.
در نتيجه از
ديدگاه
بسباري از
هموطنان
فدراليسم
قومي مي
تواند مشكل
ساز و باعث
تنش و بروز
جنگ قومي در
مناطق مركب
قومي و زباني
باشد. آنها
معتقد هستند
كه هزينه
چنين مخاطره
اي بسيار
بالا و غير
قابل تصور
است و نبايد
در دنياي
مدرن امروزي
قوميت و يا
مذهب را اساس
مشروعيت
سياسي و يا
تقسيمبندي
واحد هاي
سياسي
اجرايي كشور
قرار داد.
اين مي تواند
يك نگراني و
اعتراض
بجايي باشد
كه بايد به
آن پاسخ داده
شود. گروه
زيادي از
مخالفان
فدراليسم
قومي، با
فدراليسم
استاني و يا
اداري موافق
هستند.
بسياري از
هموطنان
بدلايل
حوادث گذشته
نظير حكومت
خودمختار
آذربايجان
توسط پيشه
وري و جمهوري
مهاباد توسط
قاضي محمد در
كردستان
ايران و طرح "بحث
هاي جنجال
برانگيز" و
به اصطلاح "تحريك
آميز" از طرف
اندك محدودي
از اشخاص و
گروههاي
تندرو قومي،
فدراليسم را
آغاز تجزيه
ايران مي
دانند و
بهمين دليل
با آن شديدا
مخالف هستند.
وانگهي عده
اي ديگر نيز
يا از روي
تعصب و عناد
تاريخي و يا
به دلايل
مبهم و بعضا
مشكوك
اصرار
دارند كه اين
بحث از كانال
تضاد قومي و
يا به اصطلاح
تضاد مليتي
(مليت حاكم و
مليت هاي
مظلوم) و نه
تضاد بين
حكومت مستبد
كه تركيبي از
فارس و آذري
و عرب و غيره
مي باشد از
يك سو، و
اقوام مظلوم
و ستمديده از
سوي ديگر، پي
گيري شود.
يعني مرز
مشخص بين
ظالم (حكومت
هاي مستبد) و
مظلوم (اقوام
ايراني) را
مخدوش كرده و
بجاي آن
اقوام
ايراني را در
مقابل مردم
فارس زبان ("قوم
فارس") قرار
دهند و حكومت
جمهوري
اسلامي را از
تيررس آماج
حملات و
مبارزات
يكپارچه ملي
خارج كنند. دكترعبدالستار
دوشوكي جمعه
يازدهم
ارديبهشت 1388 MEHR Tel:
(310) 377-4590 Make a Donation to MEHR MEHR
is a tax-exempt, 501 C (3), organization and لطفا
نظرات خودتان
را با ما در
میان بگذارید
|